عشق تو را شهید می کند...

این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست .. ؟

عشق تو را شهید می کند...

این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست .. ؟

احسان و محبت برنده تر از شمشیر است و زودتر انسان را شهید می کند.
اگر به احسان خدا واقف شوی عاشق ِ او می شوی و اگر عاشق شدی ، عشق تو را شهید می کند.
بهترین راه نیل به موت این است.

"حاج اسماعیل دولابی"
برگرفته از کتاب شهید محبت

موضوع ها
پیشنهادهامو ببینید :

۵۳ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

سکوت..

شنبه, ۲۰ تیر ۱۳۹۴، ۰۶:۴۰ ب.ظ

دلم برا حرفهای س تنگ شده...

حتی اگه دعوام کنه!

مثلا بگه بسه. انقد به نفست روو نده.

ولی نمیگه که...

سکوت میکنه همش..


زنده باد سکوت راستی!!

مهر تابان !

شنبه, ۲۰ تیر ۱۳۹۴، ۰۶:۳۳ ب.ظ

امروز رفتم کتاب خونه

قسمت بود که برم یکم کتاب بخونم.. مطمئنم. آخه امروز اصلا مال خانوما نیست. منم رفته بودم کتابای قبلی رو پس بدم ولی دیدم سالن مطالعه خالیه، خلاصه موندم تو سالن و یذره کتاب خوندم.

مطالبی راجع به ورزش از نگاه اسلام.

جالب بودن. با خودم فتم بخونم بلکه کلام معصوم که زنده کننده قلبه، روم اثر بذاره و من بالاخره بتونم مداوم ورزش کنم.

فعلا که مدتیه به یذره پیاده روی میکنم... 

تو فکرم که یه تصمیم بگیرم درباره "نوشتن"

فایل های صوتی استاد فرحانی رو هم امروز گرفتم بحول و قوه الهی.. 

امروز یه کتاب شبهات تو کتابهای مسجد دیدم. مال وزارت اسلامی آل سعود!! زبانش فارسی ما نبود.

ولی حسم میگفت کتاب ضاله ست. خواستم برم بدم به کتابخونه مسجد. ولی به دلیلی نکردم این کارو

بجاش گذاشتمش ته اون پایین کمد! :| که بعیده کسی بخونتش! امیدوارم چیزی از وظیفم کم نگذاشته باشم!

یکم هم کتابارو گشتم و چندتاشو گلچین کردم و گذاشتم تو معرض دید، بلکم یکی ببینه و بخونه و معرفتش بیشتر شه..

استاد میگفت از کارای کوچیک هم نگذرید..ممکنه همون ادمو نجات بده.. منم تو مسجد دیدم حس قران خوندن و اینها ندارم.. رفتم کتابارو مرتب کنم.. و بعد این ایده گلچین کردن کتابا اومد تو ذهنم... این حرف استاد معمولا  زیاد تو گوشم صدا میکنه.. که فکر نکنی یه کاری کوچیکه و انجامش ندی... همون کوچیکه ممکنه پیش خدا بزرگ باشه...  البته اینجوری هم نباشه که کلا ما دیدمون کوچولو باشه و نخوایم کارای بزرک بکنیم، نه. ولی یه وقتی ادم کار مهمی نداره.. خوب همین کارای کوچک میتونه تو چشم خدا بیاد ... نمیدونیم که...

امروز داشتم فکر میکردم به این تمرکزهایی که مدتیه ندارم ..  و پراکندگی ذهنم.. و اینکه میشد از اون راه حل (لا..) استفاده کرد. ولی هنوز اراده برا نوشتن متن رساله ام ندارم.. نمیدونم چرا اینجوری شدم..  و اگر با همین وضع برم سر کار حقوق کارشناسی بهم نمیدن :| باید زودتر تمومش کنم.. اما واقعا نیاز به کمک دارم....

هنوز ی حرفایی مونده.. ولی بسه...

+ سلام/کلا آدم مشکل داری هستن. با اکثر اطرافیان مشکل دارن. با من هم دارن به دلایلی..

خدایا شکرت..

پنجشنبه, ۱۸ تیر ۱۳۹۴، ۰۴:۴۵ ب.ظ

خدایا شکرت...

الحمدلله علی کل حال

فدای سرت که اذیت میکنن... فدای سرت که نیش زبون میزنن...

فدای یک تار موت عزیزم :)

چه اهمیتی داره که یکی منو احمق فرض کنه؟ چه اهمیتی داره که منو بی شعور فرض کنه! 

مهم نیست. نباید برام مهم باشه. الان هم مهم نیست واقعا. میدونم ممکنه بعدا باز دلم بشکنه... 

ولی الان خوبم. الحمدلله علی کل نعمته...

این قدری که خدا به من نعمت داده... این قدر داده که ...

خدا یچیزایی به من داده که به همه نداده انگار!!!!

خب در کنارش یه سختی هایی هم گذاشته... که باهاشون کفاره گناهام صاف شه.

این سختی ها دقیقا حکم نردبون های مارپله رو دارن. اگر باهاشون درست برخورد بشه.. 

من اون قدر کارای خوب زیاد نمیکنم... بیشتر شاید توسط دعاهایی که کردم یا برام میکنن و بخاطر آزارهایی که بهم میدن رشد کردم...

ما با گناهامون میریم تو تاریکی.. ینی درست ترش اینه که نور هست، اما گناه باعث میشه که مانع بوجود بیاد برای در معرض نور بودن. 

گناه باعث میشه عقل آدمی زائل بشه... و این یعنی فاجعه! 

امشب نمیدونم کجا قسمت میشه برم...

احتمالا همین حسینیه محل خودمون...

خدایا حرفای خوبی به کام این حاجی طباطبایی بذار

و بر توفیقات مداح دکترمون بیفزا :)

خیلی حسینیه مون با کلاسه!! آخه مداحمون دکترا داره :)) تازه استاد دانشگاهم هس!!

دیگه اسمشو نگم کلا لو میریم! :)

جهاد فرهنگی کنیم یا نه؟

پنجشنبه, ۱۸ تیر ۱۳۹۴، ۰۳:۳۰ ب.ظ

تو یکی از کتابای مربوط به شهید خرازی چیزی خوندم که به مضمون تعریف میکنم

تو زمان جنگ ایران-عراق ، محرم میشه و خیلیا دلشون هوایی میشه که برن شهر خودشون واسه مراسم های محرم و امام حسین علیه السلام

یه سوال بپرسم؟ آقا روضه رفتن و مراسم های محرم بده؟ ایا کم چیزیه؟ آیا آدمو زیر و رو نمیکنه؟  

خب حالا با این قدر و قیمتی که برای روضه و مجالس اهل بیت هست( که میدونم حتی خیلیا نمیدونن و نمیدونیم) اما با وجود اینها، و با وجود اینکه شهید خرازی شهید شد و خدا میدونه شهادت چه مقاومیه و کیا لیاقتشو پیدا میکنن... 

اما همین آدم ، که اقای حاج حسین خرازی باشه... همین آدم نذاشت رزمنده هاش برن شهرشون واسه مراسم محرم!!! نذاشت آقاجون. گفت جنگه کجا میخواید برید؟ 

اجازه نداد

میفهمی؟!

بعد هم خودش همون جا تو مناطق جنگی براشون مراسم گرفت... و رزمنده ای که تو اون مراسم بوده و این قضیه رو روایت کرده میگه اون مجلس اتفاقا خیییلی هم با صفای خاصی برگزار شد و بچاها زار میزدن و .....

حالا جنگه؟ کجا میخواید برید؟ نمیگم نرید محرم.. میگم اولویت هارو سعی کنیم رعایت کنیم. 

جنگه... لذت های خودمون رو به جهاد نفروشیم.... 

خدایا خودم رو عامل کن... عامل.. 

از خودم 2

پنجشنبه, ۱۸ تیر ۱۳۹۴، ۰۳:۱۸ ب.ظ

شاید یکی پست قبل رو بخونه با خودش بگه خب من که اصلا نه بهم پیشنهاد کار میشه نه اصلا عرضه دارم و ....

ولی این تفکر اشتباه محضه... چون کسی که بخواد واقعا خدمتی بکنه، اگر خدا بخواد  همه چی جور میشه.. تو متن قبل هم نوشتم که من اصلا فکرشو نمیکردم یه زمانی اینجوری بشم... اصلا فکرشو نمیکردم... من نه با فرهنگی کارها آشنا بودم.. نه چیزی بلد بودم.. نه آدمای سازمانی منو میشناختن... هیچی...

ولی حدود یکی دوسال هی کم و بیش تلاش کردم... مطالعه کردم... فکر کردم... کارهای مسخره و کوچیک فرهنگی رو هی خواستم استارت بزنم و به بن بست خوردم...هی مسائل فرهنگی رو با خودم و دیگران تحلیل کردم... تا با خواست خدا راهی برام باز شد...

همه این تلاش های من هیچی نبودن.. خواست خدا بود که خواست من اینجا باشم... 

ولی بودن تو جبهه جهادی توفیق میخواد. باید التماس کرد به درگاه خدا... من التماس کردم! گفتم میخوام یه کاری واسه امام حسین بکنم..

گفتم یا امام حسین اجازه بده برات یه کاری بکنم... 

نباید خیلی برای "من"هامون این قدر دنبال لذت باشیم... زمان های عمر ما فقط مال عبادت های خاص نیست. جهاد هم از ایات قرانه. قران خوندن مال چیه؟ ! باید دقیق فکر کرد و عمیق شد توی معارف. قران میخونیم که بفهمیم خدا چی گفته.. خب حالا فهمیدیم خدا گفته باید جهاد کرد... فرضا فهمیدیم که کشورمون و حتی بقیه کشورهای مسلمان و حتی کل دنیا در جنگ فرهنگی هستن، حالا باید چیکار کرد؟؟ بریم امامزاده زیارت؟ یا بشینیم یه فکری کنیم برای جنگ و جهاد؟ 

میدونم منو متهم میکنن به اینکه فکرت زیادی تو کارای فرهنگیه... ولی این قضاوت اشتباهه... تهمته. چون اگر اینجوری بود .....  دلیلشو توضیح نمیدم.

تو پست بعد چیزی درباره شهید خرازی مینویسم ... که حجت بر همه کسایی که شهدا رو دوست دارن ولی پا تو میدون جنگ نمیذارن تموم شه

از خودم

پنجشنبه, ۱۸ تیر ۱۳۹۴، ۰۳:۰۶ ب.ظ
از خودم بنویسم..
یادش بخیر قبلا شعر میگفتم...
بعدها که اصرار کردن به طبعم فروکش کرد! نثر مینوشتم... نثرهام هم بعضا بد نبود... بعضی هاش چیزهای خوبی میشدن... حتی دعوت شدم به نوشتن تو بنیاد اندیشه متمایز .. اما نرفتم! 
همین اواخر هم که بهم کار کارشناس فرهنگی دانشگاه ".." پیشنهاد شد و رفتم برای مصاحبه، دوتا نشریه رو باید تنها میگردوندم!! ینی باید مطالبش رو خودم تامین میکردم! البته بهم گفتن لازم نیست همه رو خودت بنویسی، بیشتر جمع اوری هست. نه به معنای کپی پیست. چیزی شبیه متن های سایت های معتبر. یا یادداشت های روزنامه ای میخواستن.
بماند که اونجارو هم نرفتم بخاطر حجم زیاد کاری و فرسایشی که از اون کار برام میموند. البته با اون رزومه هایی که براشون اومده بود یذره هم دور از انتظار بود که منو بگیرن. ولی خیلی دور نبود. چون من هم با توان خاصی رفته بودم و خیلی رک و صریح حرف میزدم و خونمون هم که نزدیک به دانشگاه... و همچنین یکی از معاون ها معرف من بود!! :)) نه اینکه پارتی بازی بوده باشه. این یجور دیگست. کسی که منو معرفی کرده بود ن پسرخالمه نه بابامه!!! ایشون مدیر جایی هستن که ما اونجا شاگرد بودیم. اما با توانایی هایی که در من دید و از اون مهم تر بخاطر خواست و اراده خدا، من فرستاده شدم به یک دوره، و بعد از ان دوره کلی چیز یاد گرفتم و کلا شخصیتم یکم پیشرفت ککرد تو مسائل فرهنگی...  البته ایشون معتقد بود که من "جنس" کار فرهنگی رو میشناسم چیزی که خیلی از فرهنگی کارها نمیشناسن. البته این نظر ایشونه و من معتقدم که درسته که جنسشو میشناسم اما خلا های بسیار زیادی در زمینه کارهای فرهنگی دارم... و بخاطر همین هم گذاشتن عنوان کارشناس فرهنگی روی من یکم مبالغه ست... :)
************************************

خاکستر میشم یه روز..

پنجشنبه, ۱۸ تیر ۱۳۹۴، ۱۲:۱۵ ب.ظ

روزی چندبار با حرفا و رفتاراش خورد خاکشیرم میکنه...

کم کم چیزی ازم نمیمونه...

زیارت

چهارشنبه, ۱۷ تیر ۱۳۹۴، ۰۶:۲۷ ب.ظ

رفته زیارت

میگه هرجا میرم زیارت هستی...

ارزو داشتم کنارم بودی با هم سلام میدادیم...

.

.

نمیدونم چی میشه ک بعضی از ادما بعضیای دیگه رو تو زیارت هاشون میبینن همش...

برام سواله...

برگرد...

چهارشنبه, ۱۷ تیر ۱۳۹۴، ۰۶:۲۵ ب.ظ

دل خسته ام از زندگیم...


هر چی تو دوست داری

سه شنبه, ۱۶ تیر ۱۳۹۴، ۰۵:۵۰ ب.ظ

این حال بیتابی چیه افتاده به جونم...

نمیدونم استرس امشبه..

یا حسرت اینکه چندساله نمیتونم جایی که دلم میخواد رو برم...

یا ناراحتی از این بابت که کسی رو ندارم ...

ولی درست نیست

دیشب به س گفتم برا من بیچاره هم دعا کنید

گفت محب امام حسین ع بیچاره نیست.

میدونی ینی چی نورا/؟

ینی الان تو امام حسین رو داری.. تو محبتش رو تو دلت داری...

ینی نورا بهش توسل کن

دستتو میگیره...

خیلی شرمندم.. خیلی...

چقدر این زندگی ظرفیت داره برای گریه کردن...

میخوام با خدا قرار بذارم ک عمرمو تلف نکنم

ولی خب من احتیاج به تفریح دارم.. من گرجه کلی کار و دوست واشنا دارم

ولی تنهایی به روحم چنگ میندازه گاهی...

فشار اذیت هایی ک میکنن منو، گاهی منو به نوشتن یا خوندن هل میده

عادت کردم ب نت.. 

ولی عمل بر اساس عادت خیلی بده... 

من نمیدونم چجوری درست زندگی کنم..

هم توی تقسیم وقتم

هم توی محبت ها و روابطم با ادما

خدایا

حالا ک من میترسم قول بدم

بیا یه کار دیگه کنیم

من از تو.. رب خودم.. اله خودم

میخوام ک بحق محمد و ال محمد 

راه درست استفاده از عمرم رو نشونم بدی و روابط رو بهم بفهمونی 

که چجوری درست و خوبن و مورد پسندت

و منو موفق کنی به اونچه که دوست داری    

اللهم وفقنا لما تحب و ترضی