عشق تو را شهید می کند...

این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست .. ؟

عشق تو را شهید می کند...

این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست .. ؟

احسان و محبت برنده تر از شمشیر است و زودتر انسان را شهید می کند.
اگر به احسان خدا واقف شوی عاشق ِ او می شوی و اگر عاشق شدی ، عشق تو را شهید می کند.
بهترین راه نیل به موت این است.

"حاج اسماعیل دولابی"
برگرفته از کتاب شهید محبت

موضوع ها
پیشنهادهامو ببینید :

۱۸ مطلب در دی ۱۳۹۵ ثبت شده است

خدای خوبم...

چهارشنبه, ۸ دی ۱۳۹۵، ۰۲:۰۹ ب.ظ

خدایا

کمکم کن 

من ...



ساعت 2ه

فردا امتحان دارم و تا 8 صبح فردا وقت دارم این همه مطلب رو بفهمم!!! فکنم اخرش مجبور بشم که فردا از ظهر برم دانشگاه و دو تایم اول رو نشینم سرکلاس!!!

جزوه تفسیر ندارم... ینی ناقصه و خیلی کم دارم و اصلا وقت ندارم ک بخوام صوتشو گوش بدم

خدایا

من خیلی داغون شدم...

کمکم کن

بهم نیرو بده


برای ارشد به پدر نگفتم هنوز

نمیدونم اجازه میدن یا نه


حالم خوش نیست...

هیچ جا برای نوشتن بی سانسور ندارم :/

نیت

سه شنبه, ۷ دی ۱۳۹۵، ۱۱:۴۸ ب.ظ

امیدوارم درک کرده باشم


من به حرفت گوش میدم، نه چون تو تویی

بلکه چون خدا گفته ب حرفت گوش بدم

حالا اگر تو بد هم باشی و منو متهم کنی، مهم نیست

چون من برای تو به حرفت گوش نمیدادم

برای حرف خدا بود


اینجوری خیلی راحتتره و بهتر و درستتر



انیس

سه شنبه, ۷ دی ۱۳۹۵، ۱۱:۴۲ ب.ظ

خیلی وقت بود حس نکرده بودم این حال شیرین رو

اینکه بخاطر تو، بدی های دیگران رو هضم کنم



یا انیس من لا انیس له

سه شنبه, ۷ دی ۱۳۹۵، ۰۷:۰۸ ب.ظ

من شدم محل انس و خوشی کسی...

ولی خودم دارم عین یه ماهی دور افتاده از اب

له له میزنم

خدای من...

چقدر میفهمم ک به انس داشتن نیاز دارم

میبینم که چقدر دور شدم ازت

تو نزدیکی

ولی من ...

خدای من...

خدای مننننن


من همین بنده ی درب و داغونتم

همینی که میبینی راه براه اشک میریزه

خدایا...

تو برای من جاهای خوبیو اماده کرده بودی

ولی من دارم همش همه چیو خراب میکنم

خدایا

من نمبخوام حق و حقیقت رو بپوشونم

نمیخوام جلوی حق بایستم

ولی ضعیفم جلوی این حجم از فقر وجودی

و گم شدم تو دنیا

خدایااااا 

دستمو بگیر

کمکم کن

بامن باش

باممننن باااش

من بدون تو دارم میمیرم

دارم جون میدم


غلط کردم.هرچه کردم

ببخش

کمکم کن....

خدایا

کمک..

بحق علی

نعمات

دوشنبه, ۶ دی ۱۳۹۵، ۰۸:۲۵ ب.ظ
میگفت ببین فلانی داره میدوعه..

منظورش این بود ک اون امکانات مارو نداره ولی داره خیلی خوب میره

الان، پس از یکی دو هفته
دارم فکر میکنم اون هم خیلی چیزا داشته ک من نداشتم

پدر و مادری ک..
امکان رفتن به خیلی جاها ک من نداشتم و بعضا ندارم ولی اون داره
خواهر برادری ک اون داره و من ندارم
دوست هایی ک اون داره و من ندارم

ولی
ولی
ولی

منم چیزایی دارم ک کمتر کسی داره...
خدا به هر کس یهههه مدلیییی نعمت میده، مناسب همون ادم

منم قراره این مدلی نعماتمو دریافت کنم از منعمم

خیلی دوست دارم یه نکته ای رو بنویسم 
ولی چون هنوز ملکه اش چند ماه نشده،، نمیگم.. میترسم بپره


چادرم

دوشنبه, ۶ دی ۱۳۹۵، ۰۲:۵۹ ب.ظ

نمی دانم چرا ..

من از این وضع و این مدلی بودنم نگرانم

از نگران بودنم هم شاکی ام! 


میخواهم دقیق تر ببینم

ساعتی قبل ، از ضعف روحی خودم درمقابل بی توجهی کسی، از اینکه میخواستم کارهای مربوط به او را نکنم تا من هم بی توجهی کرده باشم، گریه ام گرفت

گریه ام گرفت که چرا اینقدر من کوچکم...

اصلا مگر من برای او میکردم که حالا ک چند روزی به من بی توجهی کرده ، من این کارها را نکنم؟

بعد گفتم شاید واقعا برای اوست و من بهانه کرده ام امر ولایت را!! 

میدانی؟ گاهی نمی دانم ک واقعا این کار را برای چه میکنم...

نمیتوانم بفهمم ک ایا واقعا قربت الی الله است یا نه

و حتی نمیدانم اینکه نمیفهمم نشانه ی خلوص است یا شرک خفی

ببین تا به کجا در پیچ خود، پیچ میخورم.......


نشسته بودم روی مبل،

امدم روی زمین رو به قبله بلند بلند گریه کردم

حالم داشت از خودم بهم میخورد

از این وضعم

از اینکه دلم اینطور شده

از اینکه من ادم عاطفی ای هستم و احساس میکنم که شیطان دارد از همین عطوفت، من را میزند...

شاید به این همه پررنگ رفتار کردن در حق گرفتن... به این مقدار حرص خوردن هایم نیاید ک عاطفی باشم

میدانی؟ من دختری ام که گاهی چنان محکم رفتار میکنم که بعضی از من میترسند...

ولی در پشت این محکم .. یه دختر کوچولوی گریه وو هست که ...

میدانی؟ 

یکی دو هفته پیش جایی اتفاقی افتاد

زنی به من کلی بد و بیراه گفت..

من محکم ایستاده بودم و با اقتدار به دور تر نگاه میکردم و حتی به صورتش نگاه نمیکردم

زبانم را الوده نکردم به اینکه مثل او بد و بیراه بگویم..

من بهش گگفتم لطفا ساکت باشید!!

اما میدانی..؟

دیدم فایده ندارد.. کسی نمیخواهد حقش را بگیرد.. رها کردم امدم عقب..

فکر میکردم مقتدارنه عمل کردم.. اما وقتی امده بودم عقب... دیگران که هاج و واج مرا نگاه میکردند، آنها یک جوری نگاه میکردند

من دیگر نتوانستم کاملا مقتدر باشم...

یک اقتدار ظاهری درمن بود..

اما انگار دخترک کوچک وجودم یک جوریش شده بود...

کسی از من نپرسید چیزی ، اما همینکه کسی چیزی نپرسید و منم جرف زدم، یعنی دختر وجودم یک چیزیش شد در این مشاجره ی ظاهرا یک طرفه ی خیابانی!! 

دخترم میگفت.. این وضع هر شب اینجاست... یه عده میان... حق بقیه پایمال میشه... ما هم کار و زندگی داریم...

انگار کمی سکوت کردم و دوباره ادامه دادم...

میدانی؟

من نفهمیدم چرا ، کسی به چادرم توهین کرد...

نفهمیدم و دل دخترم شکست...


میگفت چادرت رو دربیار! 


و من این گوشه میگفتم مگر به حرف تو چادر پوشیدم که حالا تو بگویی در بیاورم...

همه هاج و واج نگاه میکردند...


خانمی امد گفت.. ناراحت نباش.. و دلیلش را گفت... لبخندی زدم..

زرنگی ادمها، فقط یک توهم است از زرنگی خودشان...

و الله خیرالماکرین

انتخاببب

پنجشنبه, ۲ دی ۱۳۹۵، ۰۸:۳۲ ب.ظ

درس:  حوزه دانشگاهی، حوزه علمیه، دانشگاه(ارشد تهران، شهرستان، دولتی، شبانهیا غیرانتفاعی)ی


کار:  غیرحضوری کار پژوهشی، ، کار نیمه وقت


از بین همش باید یچیزی یا دوچیز انتخاب کنم

بازم خواستگاز..امتحان

پنجشنبه, ۲ دی ۱۳۹۵، ۰۸:۲۷ ب.ظ

اصلل تعداد خواستگار هیچ اهمیتی نداره!!

من تو همین چند روز سه تا خواستگار داشتم!


 ولی کلا نصفشون از بیس ب هم نمیخوریم...


اطرافم کمتر کسی منو میشناسه واقعا


چهارشنبه واقعا باید تحقیقو تحویبدمم!؟؟

فک نکنم بتونم!!

امتحان کلام دارم

کلی جزوه کپی کردم...

امیدوارم این ترم بتونم این امتحانو خوب بدم، 

نمره مباحثه ندارم و از ۱۸ نمرم حساب میشه

میخوام این ترم حداقل ۱۷ رو بیارم...


نمره برام مهم نیست، اینکه دارم نمره رو میگک مال اینه که 

میخوام این درسو خوب فهمیده باشم و بگذرم.


چون بعدا سطوح بالاتر این درس رو میخام بخونم انشاءالله