عشق تو را شهید می کند...

این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست .. ؟

عشق تو را شهید می کند...

این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست .. ؟

احسان و محبت برنده تر از شمشیر است و زودتر انسان را شهید می کند.
اگر به احسان خدا واقف شوی عاشق ِ او می شوی و اگر عاشق شدی ، عشق تو را شهید می کند.
بهترین راه نیل به موت این است.

"حاج اسماعیل دولابی"
برگرفته از کتاب شهید محبت

موضوع ها
پیشنهادهامو ببینید :

امار اذر ۹۴

پنجشنبه, ۵ آذر ۱۳۹۴، ۰۳:۰۹ ب.ظ

بعضی وقتا از موضع بالا نگاه میکنم

زیر بار کارهایی ک میدونم اخرش اونقد فایذه نداره، نمیرم

تفکراتم داره از حالت جوونی بسمت بزرگسالی میره

و من دارم بوی بزرگسالی رو احساس میکنم

که داره نزدیک میشه

روحیه جوونیم تو مرحله ی گذر از وسطه

هنوزم کارای بیعقلانه ازم سر میزنه

ولی ظاهرا داره از تعدادش کم میشه

انگار سطح هورمون های شور و هیجانم داره کم میشه

هرچند

اگر یه همراه دیوونه داشتم، منم فاز دیوونگیم فعال میموند


هفته اینده قراره برم کافه، شهید گمنام و شاید جاهای دیگه

البته کافه که نه، اسم اونجا چایخانه ست، ولی قیافش مرتبه . مث کافه


نجف ، خیابان شیخ طوسی، قبرستان وادی السلام

وارد قبرستان که می‌شید، ۲۰۰ متر مستقیم می‌رید، سمت چپ تابلو زده.


عکس مزار سید علی قاضی

چیستا

جمعه, ۲۹ آبان ۱۳۹۴، ۱۲:۴۲ ب.ظ

داستان چیستا یثربی

منو به حال بدی برده

.

سه شنبه, ۱۲ آبان ۱۳۹۴، ۰۸:۳۷ ب.ظ

گاهی وقتا.....

حالمان...

يكشنبه, ۱۰ آبان ۱۳۹۴، ۰۱:۳۱ ب.ظ

می‌گذرد..

زیاد غصه نخور..

می‌دونم غذا از گلوت پایین نمی‌ره

و چیزی‌ام که می‌خوری، گوشت تنت نمی‌شه..

می‌گذره..


خدایا کمکم می‌کنی؟

2

سه شنبه, ۲۱ مهر ۱۳۹۴، ۱۰:۳۸ ق.ظ

ایشان‌ میفرمودند: این‌ عظمت‌ حقیقی‌ اوست‌. فلهذا ما باید به‌ اطفال‌ خود احترام‌ گذاریم‌ و به‌ نظر بزرگ‌ به‌ آنها بنگریم‌. زیرا که‌ بزرگند؛ و ما ایشانرا خُرد می‌پنداریم‌. ابراهیم‌ پسر دوسالۀ رسول‌ الله‌ بقدری‌ بزرگ‌ بود که‌ اگر می‌ماند، به‌ مثابۀ خود پیغمبر بزرگ‌ می‌شد. کأنّه‌ پیغمبر همان‌ فرزندش‌ ابراهیم‌ است‌ که‌ بزرگ‌ شده‌، و ابراهیم‌ همان‌ پیامبر است‌، نهایت‌ امر در دوران‌ خردسالی‌ و طفولیّت‌؛ ذُرِّیَّةً بَعْضُهَا مِن‌ بَعْضٍ.[50]

میفرمودند: لهذا برای‌ احترام‌ کودکان‌ نوزاد، خوب‌ است‌ انسان‌ تا چهل‌ روز مجامعت‌ نکند، و قنداقۀ نوزادان‌ را تا چند ماهگی‌ در مجالس‌ علم‌ و محافل‌ ذکر و حسینیّه‌ و محالّ عزاداری‌ که‌ نام‌ حضرت‌ سیّد الشّهداء برده‌ می‌شود ببرند؛ چرا که‌ نفس‌ طفل‌ همچون‌ مغناطیس‌ است‌ و علوم‌ و اوراد و اذکار و قُدّوسیّت‌ روح‌ امام‌ حسین‌ را جذب‌ میکند. طفل‌ گرچه‌ زبان‌ ندارد ولی‌ ادراک‌ میکند، و روحش‌ در دوران‌ کودکی‌ اگر در محلّ یا در محالّ معصیت‌ برده‌ شود، آن‌ جرم‌ و گناه‌ او را آلوده‌ میکند؛ و اگر در محلّ و یا محالّ ذکر و عبادت‌ و علم‌ برده‌ شود، آن‌ پاکی‌ و صفا را به‌ خود میگیرد

عظمت روحی بچه ها

سه شنبه, ۲۱ مهر ۱۳۹۴، ۱۰:۳۷ ق.ظ

http://www.maarefislam.com/doreholomvamaarefislam/bookscontent/rohemojarrad/rohmojarrad7.htm


اختلاف‌ حالات‌ حضرت‌ آقا در هنگام‌ فوت‌ سیّد محمّد و فوت‌ بَیگم‌

مرحوم‌ حدّاد میفرمودند: بَیگم‌ که‌ دوساله‌ بود و از دنیا رفت‌، در آنوقت‌ من‌ حالی‌ داشتم‌ که‌ ابداً مرگ‌ و حیات‌ را تشخیص‌ نمیدادم‌ و برای‌ من‌ علی‌السّویّه‌ بود. چون‌ جنازۀ او را برداشتیم‌ و با پدر زن‌: أبو عَمْشَه‌ برای‌ غسل‌ و کفن‌ و دفن‌ بردیم‌، من‌ ابداً گریه‌ نمی‌کردم‌. امّا او بقدری‌ محزون‌ و متأثّر بود و گریه‌ میکرد که‌ حال‌ درونی‌ او تغییر کرده‌ بود. و می‌گفت‌: این‌ سیّد عجب‌ دلِ سخت‌ و بی‌رحمی‌ دارد؛ اصلاً گریه‌ و زاری‌ ننمود! و حتّی‌ اشکش‌ هم‌ نریخت‌! و مدّتی‌ چون‌ با او در یک‌ منزل‌ زندگی‌ میکردیم‌ با من‌ قهر بود.

مشاهدۀ حدّاد، عظمت‌ روحی‌ اطفال‌ شیعه‌ را پس‌ از مرگ‌

پس‌ از بَیگم‌، دختر دوسالۀ دیگر ایشان‌ به‌ نام‌ فاطمه‌ فوت‌ میکند. میفرمودند: مرگ‌ او در شب‌ بود، و ما او را در کنار اطاق‌ نهادیم‌ تا فردا دفن‌ نمائیم‌. من‌ قدری‌ به‌ او به‌ نظر بچّه‌ نگاه‌ میکردم‌؛ یعنی‌ کودکی‌ از دنیا رفته‌ است‌ و آنقدر حائز اهمّیّت‌ نیست‌.

همان‌ شب‌ دیدم‌ نفس‌ او را که‌ از گوشۀ اطاق‌ بزرگ‌ شد، و تمام‌ خانه‌ را فراگرفت‌. کم‌کم‌ بزرگتر شد و تمام‌ کربلا را گرفت‌، و بدون‌ فاصله‌ تمام‌ دنیا را گرفت‌. و آن‌ طفل‌ حقیقت‌ خود را نشان‌ میداد که‌: من‌ با اینکه‌ کودکم‌ چقدر بزرگم‌.

وبلاگ نویسی

يكشنبه, ۱۹ مهر ۱۳۹۴، ۰۶:۴۲ ب.ظ

دوس دارم تو‌وبلاگ قبلیم بنویسم‌....

ینی در واقع وبلاگ اولم

چون تاحالا فکنم شاید شش تا وبلاگ داشتم ک فقط یکیش اصلی بود. همون اولی

همون ک کلی از دوستانم ادرسش رو داشتن

دوست دارم تو وبلاگم با خودم حرف بزنم

با خدا

با دوستام

با حضرت...


این روزا بخاطر کار دیگ وقت ب خیلی کارا نمیرسه

مدتها

پنجشنبه, ۱۶ مهر ۱۳۹۴، ۰۹:۴۹ ب.ظ

وقتی دیدم مریم نوشته بعد مدتها.. 

وقتی اخرین پستم مال حدود ۱۸ روز پیشه

وقتی میبینم انقد سرم شلوغ شده ک زمان بسررررعت از من میگذره

وقتی میبینم غرق کار شدم


خدایا

تو*

يكشنبه, ۲۹ شهریور ۱۳۹۴، ۱۲:۵۵ ق.ظ

تو و سر زدن به خیال ما ، چه ترحّمی ! چه سخاوتی !



به نماز صبح و شبت سلام ! و به نور در نَسَبت سلام !

و به خال کنج لبت ســــلام ! که نشسته با چه ملاحتی !



وســـــط « الست بربکم » ، شـــده ایم در نظـــر تــو گُـم

دل ما پیــــــاله ، لب تـو خُـــــم ، زده ایــم جــــــام ولایتـی



به جمــــال ، وارث کوثــــری ، به خــــدا حسین مکرری

به روایتـی خود حیـــدری ، چه شبــاهتی ! چه اصـالتی !



« بلغ العُلی به کمالِ » تو ، « کشف الدُجی به جمال » تو

به تـو و قشنگی خــــــال تو ، صلوات هـــر دم و ســــاعتی



شده پر دو چشم تو در ازل ، یکی از شراب و یکی عسل

نظرت چه کرده در این غــزل ، که چنین گرفته حلاوتی !



تـو کـه آینــه ، تـو که آیتــی ، تـو کـه آبــــــروی عبــادتی

تـو کـه با دل همـــــه راحتی ، تـو قیـــــام کن کـه قیــامتی



زد اگــر کسی درِ خانه ات ، دل مـاست کــرده بهانه ات

کـه به جستجوی نشـانه ات ، ز سحـــر شنیــده بشـارتی



غــــــزلم اگــــر تو بســـازیم ، و نـــی ام اگــــر بنــوازیم

به نسیـــــم یــاد تو راضیـــم ، نه گلایــه ای نه شکــایتی



نه ، مرا نبین ، رصدم نکن ، و نظر به خوب و بدم نکن

ز درت بیـــــــا و ردم نکــن ، تـو کـه از تبــــار کــرامتـی



کسی اگر شرحی از این شعر دار بگه.. دوست دارم بشنوم